нσмɛ / ɛ-мαιℓ / мσиα / Ƥяσғιℓɛ
وقتــــی کـــه نیستـــــی بــا دیـــدن هـــر صحنــــه عـــاشقانـــه ای احســــاس یــــک پرانتــــز را دارم کــــه همــــه ی اتفــــاقـــات خـــوب خــــارج از آن می افتــــد... صدای پای رفتن ات همچون صور اسرافیل !! قلبم تير مي كشد! از کسی که نمی شناسی؛ گاهی بُــتی درست میکنی آنقدر بزرگ که از ابراهیم هم کاری برنمی آید...!!! عزیز ِ من!! و من هنوز عاشقم تمــــام اکسيژن هـاي دنـيا را هم بياورنــد بــه کارم نميايــد... مـن پـر از هـوای تـــو ام همین که نباشی، مرا با خیالت تنها نگذار مثل یک حرف تــــــــــــــــــوی دلم مانده ای آسمان می بارد و من مهربانتر از من دیدی؛ نشانم بده... کسی که بارها بسوزانیش و باز هم با عشق نگاهت کند!!! سـفــــر... تنهایی، مـــن تــــمام ِ تــــــو ام لازم نيست دنياديده باشد... همين که تو را خوب ببيند؛ دنيايي را ديده است!!! من که بروم من شعرم تو نیستی و من دلتنگـی پیچیده نیســت... سَخت تَرین کار دُنیا این اَست که تو باشی بعضی خاطرات امسال هم دستانم دست گرمي براي قدم زدنهاي طولاني نيافت بی تو چمدانی ست دلم که تنهاییم را در آن تا می زنم سرم با خورشید گرم نمی شود !
قیامتی در قلبم برپا کرده ست ...
حالا معشوقه هایی که بخاطر تو کشته بودم!!
یکی یکی در من سر از خاک بر می آورند
و حیات مجدد به اثبات میرسد
اين تنها طرحيست كه از تو
در سينه ام يادگار مانده است...!
تمام تن ات آغشته به من است.
سوزاندن دل من...
خود سوزی در ملاء عام ست
آنقدر که مي توانم
هر شب بدون آنکه خوابم بگيرد
از اول تا آخر بي وفايي هايت را بشمارم
و دست آخر
همه را فراموش کنم
آنقدر که مي توانم
اسمت را
روي تمام آبهاي دنيا بنويسم
و باز هم جا کم بيا ورم
آنقدر که مي توانم
شب ها طوري به يادت گريه کنم که
خدا جايم را با آسمان عوض کند!
و من هنوز عاشقم
آنقدر که ميتوانم
چشم هايم را ببندم
و خيال کنم:
هنوز دوستم داري
نبودنت بر گونه هام جاری می شود و
سر چشمه ای می شوم
برای آغاز خاطره شدنت...
اصلا به تو نرفته است
مهربان نیست
آزارم میدهد
دلم خودت را میخواهد
می گریم
چه هم آوازیم
در این
آهنگِ دلتنگی...!
مرا از تـــــو به هیچکجا نمیبَــرَد
پشت سـرم آب نــریــز...
شاخهی درختیست پشتِ پنجرهاَم
گاهی لباسِ برگ میپوشد
گاهی لباسِ برف
اما، همیشه هست!
پـــــاهایت که مــــسیر را اشتـــباهی میروند
چـــــشمهایــــم سیاهــــی میروند
جا برای خیلی ها باز می شود
توی دلت؛
انگار زیادی جا گرفته ام
نفسم !
به چشمان تو بند است
نبندشان...
این دنیا را دوست دارم عمیقا
و خواهم داشت!
تا وقتی که...
تو هنوز هم که هنوز است
در یکی از شهرهایش
دور یا نزدیک
زندگی می کنی...
یک دل و یک آسـمان و یک بغـض
و آرزوهــای تــرک خـورده !
به همیـن ســادگــــی...!
و مَن تَظاهر به نَدیدَنت کُنم ...
مثل مینهای عمل نکرده توی روحت کاشته شده اند!
با یک حرف
می ترکانندت
هوا چه زود سرد شد.
و قفلی از دلتنگی بر آن می گذارم،
که رمزش حروف اسم توست
خوب حواسم هست
به این شب ها
که نیستی...
Ɖɛƨιɢиɛя |